حرفهای یک دل خسته

حرفهای یک دل خسته
دل خون 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرفهای یک دل خسته و آدرس khaste-donya.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لينک هاي مفيد

تقدیم به تو ای عزیز ترینم

 

به دیوار تکیه داده بود و سرم را ارام به چپ و راست می چرخوندم

 

مثل همیشه کوله پشتی سیاه برادرم دستم بود و مثل همیشه  برای دیدنت کلی

 

خودم و اماده کرده بودم

 

لحظات به کندی می گذشت و من همچنان به عقربه ی لعنتی ساعت نگاه می کردم

 

ساعت از نه و نیم گذشت و تو مثل همیشه نیامده بودی

 

منتظر ماندم و این انتاظر با یک انتاظار سخت و طاقت فرسا پس از یک ربع ساعت

 

به سر انجام رسید

 

بر خلاف تمام احساساتم خنده ای کردم و پا شدم

 

نمی دانستی که در چشم هایم چه اشک هایی جاریست

 

سرم را ارام پایین گرفتم و در نقش محمد دلخواه تو فرو رفتم

 

محمد خل و چلی که عاشقش هستی

 

می خندم و می گویم نمی خوای بپری بغلم تا اینجا بچرخونمت ؟؟

 

نگاه می کنی و میگی دیگه چیزی نمی خوای ایا ؟؟

 

می خندم و میگم نه ولله من به همین قانعم . می خندی و بعد کمی صحبت سوار مترو میشیم

 

و طبق معمول همیشه تا خود ایستگاه تجریش سکوتی همراه با تکه های خنده دار و کامنت های تادیبی از سوی تو می گذرونیم

 

تو ایستگاه مترو دایما زیر چشمی به دست هایت نگاه می کنم و از خودم میپرسم دستاش و بگیرم یا نه ؟؟

 

هر چه بیشتر پیش میریم عرق هام زیاد تر میشه

 

و اخرش یهویی و بدون هیچ سابقه ای دستات و میگیرم

 

خشکت زده و باور نمی کنی

 

اما یه خنده مرموزی رو لبات هست و این ینی شاید از این کار خوشت اومده

 

از ایستگاه مترو که بیرون میریم

 

خنده امونم و میبره

 

میگی چرا میخندی ؟؟

 

میگم باید اینجا یه یادبود تاریخی بزنیما

 

اینجا اولین جاییه که بهمون گفتن زن و شوهر

 

تو هم میخندی و میگی دیوونه سوار شو بریم که زیر این افتاب دارم میپزم

 

سوار ون میشیم و بهت رو می کنم

 

میگم میخوای کاری کنم ده هزار تومن بشه کرایه هامون ؟؟

 

میگی :: د محمد خجالت بکش

 

این همه ادم پشتمون نشستن میخوای چه کار بکنی ؟؟

 

گفتم هیچی فقط از خود اینجا لبام و میزارم رو لبات و تا خود دربند ولت نمی کنم

 

با چشمای وا کرده میگی د محمد اصلا من باهات قهرم

 

منم برای راضی کردنت دستام و دور کمرت میندازم و تو رو به سمت خودم میکشم

 

و سرت و اروم میزارم رو شونم و نوازش هام و شروع می کنم

 

تو هم از خدا خواسته و انگاری خوشت اومده

 

همین جور بیشتر بهم زدیک میشی و هعی

 

باز هم مثل همیشه بغل من خمیازه میکشی

 

وای خدا چقدر حرصم میگیره وقتی تو بغلم خوابت میاد !!!!

 

به دربند که میرسیم تو گوشت میگم خانومی رسیدیم دربند

 

بیدار شو . و تو بعد ده پونزده ثانیه بعد اینکه دهنت و جمع می کنی میگی چه چرت باحالی زدم ها

 

منم به کنایه میگم خوب حق داری منم یه همچین بغلی گیرم میومد راحت میخوابیدم

 

تو هم با کیفت میزنی تو سرم و میگی دیوونه

بعد از حساب کردن کرایه و گرفتن دستت به بهونه اینکه یهو نیافتی از ماشین

 

از ماشین پیاده میشیم و پیاده روی های زیر افتاب و گا گاه زیر سایه کوه ها رو شروع می کنیم

 

دستام و دستات بهم گره خوردن و اصلا از هم دور نمیشن

 

صحبت های معمول مان شروع میشود و هر کدام از دنیای خودش تعریف می کنه

 

برای لحظاتی به پاتوق اولیمان که این روزها با زغال های بلال فروش اشغال شده

 

مواجه میشویم و میخندیم و کمی هم به ترس ویژه ی جناب عالی اقای الاغ میرسیم

 

و من هم مثل همیشه سوپر من بلندت می کنم و از کنار اقا الاغه بلندت می کنم

 

بعد هم میخندیم و کمی بالاتر میریم

 

کنار در قدیمی و کنار دره ی لبخند وای میسیم

 

این ور و اون و دایما نگاه می کنم تا مطمین میشم کسی نیست

 

بعد اروم اروم میکشمت جلو و محکم بغلت می کنم و تو هم بعد لحظاتی همراه میشوی و دستات و دور من میپیچی

 

و من طبق معمول پیشونیت و میبوسم

 

بعد با حس کردن اینکه کسی داره نزدیک میشه از هم جدا میشیم

 

و با خجالت از کارامون اونم در ملا عام بهم میخندیم

 

و بعد به دره لبخند میریم

 

جایی که  اولین بار من و بوسیدی

 

ووووووووووی

 

چقدر هیجان دارم وقتی به اون دره میرسیم

 

جایی که همیشه از پشت بغلم می کنم و تو هم خیلی ساده سعی می کنی بغلم کنی و از خجالت

 

تو وجود من قایم میشی

 

منم مثل هر وقت که اونجاییم موهات و دسته می کنم و با هاشون بازی می کنم

 

بعد با شیطنت خاصی میگی (( میگم این دفعه لواشک اتیش پاره نخریدی یادت رفته ؟))

 

منم از حرفت روده بر میشم و غرق از خنده روی سنگ بزرگ ولو میشم

 

بعد با نگاه خاصی بهت میگم

 

اگر بخرم مزه ای گیرم میاد و تو میخندی و میگی حالا ببینم چی میشه !!

 

منم با لبخند پاشو بریم یه ناهاری بخوریم

 

و تو متعجب ازینکه ساعت سه ی بعد از ظهره !! چقدر زود میگذره!!!

 

میریم کنار همون پل چوبی و یه دل سیر میخوریم و میخندیم و با اقای کاوه بازی میکنیم

 

موقع رفتن از خستگی میخوای دراز بکشی که با سر  و صدای من که نکن ....

 

بی خیال خیلی خنده دار میشد اگه دراز میکشیدی

 

بعد هم بعد یه قدم زدن خیلی طولانی نزدیکای شب

 

حوالی خیابون ولی عصر با کلی بغض و کلی حرف نگفته

 

از هم جدا میشیم

 

تو دلم یه بغض خیلی بزرگ هست اما

 

به خودم با خوندن لبخند تو معجزست دلداری میدم

 

با کلی بغض و کلی خاطره ی خوش



[ 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 6:51 بعد از ظهر ] [ Mohsen ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

کم کم یاد خواهی گرفت .. تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست .. و زنجیر کردن یک روح را اینکه .. عشق تکیه کردن نیست .. و رفاقت .. اطمینان خاطر و یاد میگیری که .. بوسه ها قرارداد نیستند کم کم یاد میگیری .باید باغ خودت را پرورش دهی .. به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی .. پای هر خداحافظی یاد میگیری که .. خیلی می ارزی ..
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 373
بازدید دیروز : 172
بازدید هفته : 924
بازدید ماه : 917
بازدید کل : 119827
تعداد مطالب : 457
تعداد نظرات : 69
تعداد آنلاین : 1

آگهی انجمن بهترین وبلاگ

انجمن آگهی بهترین کد قالب وبلاگ

افزایش امتیاز وبلاگ

جایزه ویژه : تبدیل وبلاگ به سایت
وبلاگSponsered By :

قالب کد وبلاگ قالب وبلاگ



پيچک

سيستم افزايش آمار هوشمند تک باکس