حرفهای یک دل خسته

حرفهای یک دل خسته
دل خون 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرفهای یک دل خسته و آدرس khaste-donya.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لينک هاي مفيد

خواب بود قاصدک. فقط یه خواب بود. آروم بگیر... مدام این جمله ها رو با خودم تکرار میکنم تا بلکه بتونم از شر این کابوس لعنتی که صحنه هاش مدام جلوی چشمام رژه میرن خلاص بشم... دونه های ریز عرق سرد نشسته رو پیشونیم و قلبم دیوانه وار خودش و میکوبه به در و دیوار سینه ام... این دیگه چه کابوسی بود آخه که اومد سراغم... تو تاریکی نگات میکنم که خیلی آروم خوابیدی... این روزها خیلی خسته ای... خیلی وقته که حتی درست حسابی وقت نکردیم با هم حرف بزنیم... پا میشم برم یه لیوان آب بخورم که یه ذره نفس بگیرم... بعد میام میشینم رو مبل و دستام و فرو میکنم بین موهام و سرم و فشار میدم شاید تصویرهای این کابوس لعنتی دست از سرم بردارن... اما بی فایده است... امشب ، سومین شبیه که بیخوابم کرده... از خستگی دارم فرومیریزم اما میترسم دوباره بخوابم و باز همون کابوس بیاد سراغم... مثل همه ی لحظه های سردرگمی و گمگشتکی ام یه کتاب میگیرم دستم و ولو میشم کف زمین... میخوام تو یه دنیای دیگه غرق بشم که این خواب شوم از سرم بره... دیگه نمیدونم کی خوابم بردش...

"قاصدک؟! پاشو قاصدک! تو کی اومدی اینجا؟!" با صدای تو یهویی از خواب میپرم و سیخ میشینم. یادم می افته بعد از نماز صبح که خوابیدیم من با یه کابوس مزخرف از خواب پریدم و حالا هم که کف زمین خوابیدم... همه ی بدنم درد میکنه...  در حال کش و قوس دادن به خودم ، صورتم از درد جمع میشه و آخ و اوخم درمیادش. میای میشینی رو مبلی که من پاش ولو شدم و میگی آخه چرا اینجا خوابیدی تو؟ برمیگردم و نگات میکنم و میگم محمد؟

_ جان محمد؟

سرم و میذارم رو پاهات و میگم هیچ وقت تنهام نذار محمد. سرم و میگیری میون دستهات و از رو مبل سر میخوری و میشینی کنارم. سرم و میذاری رو شونه ات و دستهات آروم میرن میون موهام و تو گوشم زمزمه میکنی ؛ من اینجام عزیزم... همیشه کنارتم قاصدک کوچولو...

دو تا دونه اشک از چشمام میچکه پایین. برای اینکه نبینی شون خودم و بیشتر میچسبونم بهت و دستام حلقه میکنم دور گردنت و تو گوشت آروم میگم دوست دارم محمدم. تو هم من رو تنگ تر در آغوش میگری و کمرم و نوازش میکنی...

آخ محمد! محمد! محمد! کاش میشد همیشه بغلت بمونم. خسته شدم از این همه نگرانی های وقت های نبودنت... خسته شدم از این کابوس های گاه و بیگاه... چه قدر زندگی سخته محمد... همه اش ترس از نبودنت... همه اش نگرانی هر اتفاق شومی که ممکنه برامون بیافته و خوشبختی مون رو به خطر بندازه ... که همه شون میشن کابوس های من ... کابوس هایی که خواب شب رو از من گرفتن... و اینها همه اش تاوان دوست داشتن توئه... چه قدر دوست داشتن سخته محمد...

_ قاصدکم؟

با صدای تو از عالم افکارم بیرون میام. سرم و از رو شونه ات برمیدارم و نگات میکنم و میگم جون دلم؟

_ نمیخوای بگی؟

_ چی رو؟

_ همون چیزی که این قدر پریشونت کرده.

سرم و میندازم پایین و آروم زیرلب میگم چیزی نیست. با دستت چونه ام میگیری و سرم و میاری بالا و تو چشام نگاه میکنی و میگی چیزی نیست واقعا؟ نگاهم و از چشات میدزدم و پایین و نگاه میکنم... اشک تو چشمام جمع شده و نمیدونم باهاشون چی کار کنم. نمیخوام گریه کنم. میگی به من نگاه کن قاصدک. با هزار زور و زحمت نگاهم و از زمین میکنم و بهت نگاه میکنم. اما دیگه طاقت نمیارم و اشکام میریزه... وای محمد آخه چرا... چرا این جوری نگام میکنی... دستام و میگیرم جلوی صورتم و میخوام بلند شم برم که این حال مزخرف من و نبینی اما تو دستم و میگیری و باز بغلم میکنی و من ازخداخواسته می افتم بغلت و میون هق هق گریه هام که هی بیشتر و بیشتر میشه از خستگی هام میگم... از تموم کابوس هام... از دلتنگی ها و دل نگرونی هام... و تو مثل همیشه به همشون صبورانه گوش میدی و میذاری من این قدر بگم که آروم بگیرم... این قدر بگم که خالی بشم... خیلی وقت بود که حرف نزده بودم... و همه ی این ناگفته ها شده بودن کابوس های مدام من... و حالا همه ی این کابوس ها رو تو آغوش تو ریختم بیرون و رها شدم... خلاص شدم از تمام افکار شومی که عین خوره افتاده بودن به جونم و داشتن از درون من رو متلاشی میکردن... نمیدونم چرا همیشه همه چی برای من به آغوش تو ختم میشه... همه ی راه های دنیا برای من انگار میرسه به آغوش تو... همه ی خستگی ها و دلسردی ها، همه ی نگرانی ها و دلتنگی ها، همه ی ترس ها و اضطراب ها همه و همه تو آغوش تو تموم میشن... همه ی مشکلات دنیا حل میشن و همه چیز درست میشه... و من نیرویی میگیرم که دوباره رو پاهام وایستم و به زندگی ادامه بدم با دوست داشتن تو و در پناه آغوش تو...

امشب راحت میخوابم...



[ 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 6:51 بعد از ظهر ] [ Mohsen ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

کم کم یاد خواهی گرفت .. تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست .. و زنجیر کردن یک روح را اینکه .. عشق تکیه کردن نیست .. و رفاقت .. اطمینان خاطر و یاد میگیری که .. بوسه ها قرارداد نیستند کم کم یاد میگیری .باید باغ خودت را پرورش دهی .. به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی .. پای هر خداحافظی یاد میگیری که .. خیلی می ارزی ..
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 116
بازدید دیروز : 172
بازدید هفته : 667
بازدید ماه : 660
بازدید کل : 119570
تعداد مطالب : 457
تعداد نظرات : 69
تعداد آنلاین : 1

آگهی انجمن بهترین وبلاگ

انجمن آگهی بهترین کد قالب وبلاگ

افزایش امتیاز وبلاگ

جایزه ویژه : تبدیل وبلاگ به سایت
وبلاگSponsered By :

قالب کد وبلاگ قالب وبلاگ



پيچک

سيستم افزايش آمار هوشمند تک باکس