حرفهای یک دل خسته
دل خون 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرفهای یک دل خسته و آدرس khaste-donya.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لينک هاي مفيد

مدتهاست دعا میکنم باران نبارد...

 

"تو" که بودی دعای هر لحظه ام این بود ، که "باران" باشد!

تا به بهانه باران با "تو" یکی شوم...

شاید بی حوا دستانم را بگیری...

و

من در "خودم گم شوم"

به "من" ، جان میبخشید لمس حرارت دستانت زیر قطره های باران !

چه مغزور میشدم به وقتی که زیر چتر آسمان "من و تو" خیس از باران خاطره هایمان را میسرودیم!

 

باز باران بارید ، اما حالا دیگر دستهایمان به هم نمیرسد!

باز باران بارید ،اینبار بدون دعای من...!

شاید اینبار  "تو" دعا کرده بودی!

شاید تو آرزو کرده بودی خاطرات گذشته ات را " از نو بنویسی "

شاید بهانه ای خواستی برای با "او" "یکی شدن"

شاید تو هم دلت برای آن سمفونی خاطره انگیز تنگ شده...

شاید "او" شاد تر از من ، بنوازد!

شاید "او" بجای "اشک ریختن" زیر قطره های باران "میرقصد"

شاید "او" ، شبیه "آرزوهای توست"

"تو" و "او"

و باز هم ، خوش به حال "او"!

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

گاهی خجل میشوم از باران!

این قطره ها به شوق دیدن "من و تو" به زمین می آیند!

به شوق دیدن "من و تو"  ، "در کنار هم"

به شوق شنیدن عاشقانه های "من " برای "تو"

به شوق نوازش قدم هایمان !

حالا که میبارند در حیرانند!
 "تو با او" و من "بی تو"

"هول کرده اند از تنهایی من "
از یک دنیای "غم"

با تمام وجود خود را به زمین میکوبند !
شاید برای هم دردی با "من"

آسمان نیز با تمام وجود تسلیت میگوید "درد این جدایی را"
اما "من"
دلخوشم از شادی "تو" !
شاد باشی "کافیست"
شاد باشی "گریه های آسمان اشک شوق من است"
شاد باش که آرزوهایم را قربانی میکنم "به سلامتی لبخند های تو"

 

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

تنهایی و باران!

دلی گرفته و پر از ناگفته های تکراری!
فنجان قهوه "سرد " شده!
یک آهنگ قدیمی و پر از "خاطره"
سیگاری خشک شده ، و یک کام سنگین!

 

افکار بارانزده و "خیس"
و
رد پاهای خیس "او"

و عقده های "من" که میسپارمشان به رعد آسمان!
شاید نابودشان کند!

اشک هایم از زلالی باران را طعنه میزنند و دلم همچنان سکوت اختیار کرده
سکوتی هولناک...
انگار قرار است اتفاقی بیافتد....

قاصدان خبر آورده اند که خشم دلم ، از باران است!
گفته اند که "این دل از شوری چشم باران خون شده"

از اجتماع مردم شهر شنیده اند "باران عشق بازی یاران را چشم زده"

گمان کنم حقیقت را فهمیده اند!

آخر این باران همان بارانی است که "من" و "او" همگام با قطره هایش "چای مینوشیدیم"

نه سرد بود نه درد داشت...

حالا،باران میبارد و من اینجا نفس هایم را میشمارم تا به آسمان "پس از باران " برسم!

حالا،باران میبارد و شوری اش "زخم هایم را تازه میکند"

حالا که " او " نیست این باران من را طعنه میزند و همچون لایعقلین با غرشش میخندد "به من"

شاید باران ، میخندد به سادگی من!

شاید شاداب شده از اینکه "معشوقه ام را در آغوش دیگری میبیند"

شاید "منیت" میکند که باقطره های کوچکش "باور" سنگی مرا " آتش زده"

شاید هم خوش است از خوشی "او" در کنار "او"
[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

گاهی همه چیز برای "شاد بودن" محیاست فقط "تو" نیستی!

و

"من" از دنیا فقط "تو" را میخواهم!

 

حالا که "تو" نیستی ، "من" از کجا "تو" بیاورم؟!

این دل جز به "بودن تو" ، به هیچ بودنی رضایت نمیدهد...!

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]
باید بروم از اینجا...

دیگر نمیخواهم حتی لحظه ای اینجا باشم...

میخواهم بروم جایی که هیچ " آدم "نمایی نباشد...

میخواهم نفس بکشم بی اینکه یاد تو باشم...

میخواهم جایی بروم که خالی باشد از یاد تو...

بگو  جایی را سراغ داری آیا ؟

{باران}

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

میخواهم بخوابم...
بخوابم ودیگر چشمانم را باز نکنم...
میخواهم دیگر چشمانم باز نشوند که ببینم اینهمه تنهایی را ، بی "تو"
دیگر نمیخواهم چشمانم ببینند"تو"نیستی...

اصلا چرا اینهمه اسم"تو"را فریاد میزینم؟
"آه" بر من که اینقدر ضعیفم که  تو را نمیتوانم از یاد ببرم...

"نای" در تنم نیست، میخواهم بخوابم وفردا را نبینم...
برای آخرین بار برایم دعا کن...

همیشه  دعا گفتن هایت را دوست داشتم!

"چشمهایت " را ببند و دعا کم "چشمانم " فردا " را نبینند!
دعایم کن تا  " سرد " و "آرام" و "خالی از "تو" "در آغوش خاک" آرام بگیرم !

دعا کن فردا را نبینم..!

خسته شده ام از تو را خواستن!

 

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

من به دروغ هایت عادت کرده بودم...


بهشان دل بسته بودم!


حالا که دیگر نیستی، چگونه با این حقایق سر کنم؟

MOHSEN

 

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]
امشب آسمان صاف است
صاف صاف ...
خبری از باران نیست...!
اما اینجا هوای دلم عجیب بارانی ست...
هرچه میبارد تمام نمیشود...
خسته ام، خسته از انتظار...
دلم یک آغوش میخواهد...
یک نگاه گرم.....یک "دوستت دارم" از ته دل...
و یک "فنجان" قهوه تلخ در کنار "تو"
یک پاکت "سیگار"
و
 یک "تو" !
کاش  کنارم بودی، "تو" !
 
این "تو" از همان "تو" هایی است که منظورشان "تو" نیستی!
این "تو" از همان "تو"هایی  است که فقط "خیالی" بودند از "تو"
کاش همان تو که دیگر "او" شده کنارم بود!
مرا در آغوش میگرفت و اشک هایم را پاک میکرد و میگفت :تمام شد،تمام کابوس هایت،من تا ابد کنارت هستم...!
افسوس که من باز با خیالم زندگی میکنم و"تو"نیستی...
افسوس که "تو " ، "او" نیستی!
حالا در نبودِ بودن تو ، اینجا پاییز است اما چشمانم  چون بهار میبارند...!
بی وقفه...
کاش من برایت "شما" نبودم...
کاش من را جمع نمیبستی با "دیگران"
کاش بهای گریه هایم خنده نبود...
هوای دل من تا ابد بارانی است !
بارانی که طوفان به راه میاندازد!
ولی میدانم هنوز هم تو "میخندی" به این "جمله ها!
[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

زندگی پر از "دروغ" است!

 

 

دروغ هایی که پر شده اند از "حقیقت"

 

و حقیقتی که "پر شده از دروغ"

 

"دروغ" زیبا نیست!

مثل "زندگی"

،

"زندگی" زیبا نیست!

مثل "دروغ"

 

 اما زندگی "زیبا " میشد اگر ، "تو"،علتش بودی!

البته فلانی ...،این"تو" ، "تو" نیستی!

این "تو" یعنی "زیبا ترین دروغ زندگی"

یعنی دروغی که "باورش" کرده بودم!

و باز هم "دلم" ، تنگ شده برای "باور کردنش"

دلم تنگ شده برای "دروغی به وسعت یک دریا در دل کویر"

برای یک "سراب" ، به پهنای "آسمان کویر"

 

دیدی فلانی...

دیدی "حقیقت" پر از "دروغ" است و "دروغ" پر است از "حقیقت"

"اینجا" ، " بزرگ ترین حقیقت" و "بزرگترین دروغ" در یک کلمه نهفته است "عشق"

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

نمیخواهم هیچ چیز مرا باز به تو نزدیک کند
"هیچ چیز" ، حتی باران...!

 

نمیخواهم باران تازه کند زخم های بی وفاییت را...

نمیخواهم این شهر یاد اور شود تنها رفتنت را...

تو که خیال رفتن داشتی  چرا این  خاطره ها را با خودت نبرده ای؟

مجازات کدامین گناه است که باید "تنهایی" بار اینهمه خاطره را به دوش بکشم؟

این خاطره ها "نفسم" را بریده!

و این "نفس های بریده " تو را "آه" میکشند!

میترسم کار به جایی برسد که "ریشه ات" را ببرند!

"ببُرند" و "ببَرند" تو را از "خوشبختی هایت!

 

کاش "باران" با این همه "زلالی اش" خاطراتت را از این "شهر" پاک میکرد!

"کاش" ، بوی "باران" ، عطری "غیر از عطر تن "تو" بود!

بیچاره باران...

ناخواسه عطر "تو" میدهد!

[ 5 آبان 1391برچسب:, ] [ 10:4 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]
و من همه ی جهان


را در پيراهن ِ گرم ِ تو خلاصه می کنم

[ 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 6:19 بعد از ظهر ] [ Mohsen ]

تنها برنامه اي كه تكرارش
 آرزوي هر روز من است
 پخش زنده ي
 نگاه توست

[ 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 6:19 بعد از ظهر ] [ Mohsen ]
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 39 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

کم کم یاد خواهی گرفت .. تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست .. و زنجیر کردن یک روح را اینکه .. عشق تکیه کردن نیست .. و رفاقت .. اطمینان خاطر و یاد میگیری که .. بوسه ها قرارداد نیستند کم کم یاد میگیری .باید باغ خودت را پرورش دهی .. به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی .. پای هر خداحافظی یاد میگیری که .. خیلی می ارزی ..
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 457
تعداد نظرات : 69
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آگهی انجمن بهترین وبلاگ

انجمن آگهی بهترین کد قالب وبلاگ

افزایش امتیاز وبلاگ

جایزه ویژه : تبدیل وبلاگ به سایت
وبلاگSponsered By :

قالب کد وبلاگ قالب وبلاگ



پيچک

سيستم افزايش آمار هوشمند تک باکس