گــُل قلــبمـ ،گــُل زیــبآ

مـی خوآمـ تنــهـآمـ نذآری تو

تـو این بــآزی،تو ایـن دُنیــآ

عــآشقــآنهـ کنــآرمـ بمـــآن...

در میــآن رویــآهــآیمـ

یــآ در پــُس لبخنــد دروغیــنت؟

کـــُجآ گــُمـ شـُدی؟

هـر کــُجآ هستی بیــآ

این دلِ تنگــمـ بهـــآنهـ اتـ می گیــرد....

نگــآهمـ کُــن

چشمـــآنت بهتــر از زبــآنت سُخــن می گوینـــد...

قــصه همــآن قصــه تــکرآری مــآدربُــزُرگ اســت

کــه یکــی بــود و یــکی نبـــود اولـــش

خُلـآصــه همــه دآستــآن اسـت...

نـمی دآنم کُجـآ خطـآ کــردمـ

نـگآهـمـ کُـن

می خـوآهـمـ غرق شومـ در اُقــیآنوس نگـــآهــت

مـن از تـو تنــهآ نگآهـت رآ دآرمـ

از من دریغش نکن

کـه نگــآه تـو

دُنــیآی مـن اسـت...

و مـن آشفتـه تـر از هـر روز

بـدون چـتر بــیرون مـی دَوَمـ

و بـه دُنـبآل نـشآنی از تـو

بیـرآهـه هآ رآ پُــشت سر مـی گُـذآرمـ

و بــآز همـ دو رآهـی

دو رآهی هآیی کـه می دآنمـ هرگــز بـه تـو نخوآهند رســید...

بیچاره عروسک! 

دلش میخواست زار زار گریه کند 

اما... 

خنده را بر لبانش دوخته بودند ...

  تـــــو برمی‌گردی
و زنــــد گـــی را از جایی‌ که پاره شده

دوباره به‌ هم می‌دوزیم.

در صندوقِ خاطره‌ها هنوز

نخ برای بخیه زدن هست ...!

  آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد

هیچ نشانه خاصی!

فقط با هر صدایی برمیگردد . . .

 تقصیر من بود

در ادامه مطلب

دیگه نمیدونم چیکار کنم...

خسته خسته...

مثل یه مرده...

میدونید چیه؟!عشقم میگه دیگه دوستت ندارم.دیگه نمیخوامت...

به مادرش میگفت قسم میخورم دیگه نمیخوامش...

نمیدونم دیگه...

توکل به خدا هرچی اون بخدا همونو قبول دارم...

اگه هم دوستم داشته باشه منتظرم میمونه...

خدایا کمکم کن...

شما هم واقعا برام دعا بکنید...