حرفهای یک دل خسته
دل خون 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لينک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان حرفهای یک دل خسته و آدرس khaste-donya.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لينک هاي مفيد

 در این زمانۀ بی اعتبار

که بزرگی را به متر محاسبه میکنند

و ملاک زیبائی نگاههای هر چه عمیقتر است

وقتی لبهای به خنده باز نشده هنوز

پای جرعه ای شراب به لرزۀ بغض میرقصند

در این هنگامۀ دروغهای راست برای بقا !

در آن پیچ و تابهای زمان گمشده در خویش

و در پس تیک تاک ساعتی که میلش به خواب , بیشتر از گذشتن است

من گاهی عمیق عمیق فکر میکنم کاش در عهد دایناسورها میزیستم

ودلیل این همه ... را

نابرابری توجیه میکرد

... و معادلات ریاضی پاسخ نمیداد بی وزنی این همه ناعاشقانه ها را 

 

Www.Khaste-Donya.LoxBlog.Com 

 

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]


ذهن ما باغچه است ، گل در آن باید کاشت، ور نکاری گل من ، علف هرز در آن می روید

زحمت کاشتن یک گل سرخ ، کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است

گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود

بی گل آرایی ذهن

نازنین ! نازنین ! نازنین

هرگز آدم ،،، آدم نشود

 

Www.Khaste-Donya.LoxBlog.Com

 

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟

تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟

نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،

که از شرم نبود شاد‌پیغامی،

میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟

نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند

چیزی نمی‌خواهد

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،

تلاوت کرده با تدبیر؟

تو از خورشید پرسیدی، چرا

بی‌منت و با مهر می‌تابد؟

تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟

تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی

از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟

تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟

تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟

و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

تو آیا هیچ می‌دانی،

اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟

نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…

تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟

جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،

تو آیا جمله می‌سازی؟

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!

که فردا می‌رسد پیغام شادی!

یک نفر با اسب می‌آید!

و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!

تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟

چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟

نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟

.

نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟

ز خود پرسیده‌ام در تو!

که عاشق بوده‌ام آیا!!؟

جوابش را تو هم، البته می‌دانی

سکوت مانده بر لب را

تو هم ای من!

به گوش بسته می‌خوانی...

.

.

.

گزیده هایی از شعر زیبای کیوان شاهبداغی

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند، نه هم قد تصورات تو .

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

Persian-Star.org_10.jpg

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

همه برایم دست تکان دادند

اما کم بودند دستانی که تکانم دادند

دوست و دست بسیار است !

ولی

دستِ دوست 

اندک !!

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]


انسانها برای عشق ورزیدن آفریده شدند

و اشیاء برای استفاده شدن


علت این همه مشکلات ما

در دنیا این است که


به اشیاء عشق ورزیده می شود

و از افراد استفاده می شود ...


[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم
منو ببخش ، منو ببخش …..

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

هرچی مهربونتر باشی بیشتر بهت ظلم میکنن

هر چی صادق تر باشی بیشتر بهت دروغ میگن

هر چی قلبتو آسونتردر اختیار بذاری راحت تر لهش میکنن

پس نتیجه میگیریم تو همین که هستی باش،چون اگه تغییر بکنی خیلی ضرر می کنی

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

هیچوقت نگـفته اند که به زور باید لبخند زد ٬
.

.
 بعضـی وقتها باید تا نهـایت آرامش گریست.
.
.

آن گـاه تبـسمی مهمـان لبــهایت می شود
.
.

.
کـه زیبـاتـر از رنگیـن کـمان بعد از بـاران است

[ 28 مرداد 1391برچسب:, ] [ 10:8 قبل از ظهر ] [ Mohsen ]

تقدیم به تو . . . . .

 

به نام تو ای تمام نداشته های زندگیم

 

کنار یک رود خروشان

 

متکی بر یک درخت شکسته بر اثر زمان

 

دراز کشیده کنار مرغزاری بزرگ

 

چشم به وسعت بی کرانه ی زندگی دارم

 

به لحظه لحظه های زندگی

 

به پیروزی ها و شکست ها

 

به خیزش و نشست های متوالی در طول زمان

 

به تمام امید ها و یاس ها

 

به تمام قصه ها و غصه ها

 

به تمام سمفونی های زندگی طوفانی من

 

و ما

 

به ورود عجیب تو فکر می کنم

 

یادت هست ؟؟

 

چهره ی بچه گانه ات در ان روز سرد زمستانی

 

با ان مانتوی سفید و شالگردنی بنفش

 

با عینک دودی که غربت چشم هایت را در هم کشیده بود

 

با ان همه خجالت ملموس و سکوت های رنج اور

 

همه چیز اتفاقی بود

 

هیچ کس خبری از من و تو نداشت

 

نگاهت همیشه زیر بود و من همیشه پی چشم هایت می گشتم

 

تا بخوانم از چشم هایت که چه دارد قلب نازنین تو ؟؟

 

فاصله ی زیادی بود از ان روز تا اعتراف علاقه ای که نسبت به تو داشتم و دارم

 

و فاصله زیادی بود برای اطمینان از احساس تو و

 

چه زود میگذشت زندگی با تو

 

شاید به اندازه باز خوانی دوباره اهنگی به نام معجزه

 

در همین حوالی بود که دستی از پشت بر سینه ام خورد

 

+ هوی اقامون اینا ؟ کجا سیر می کنی ؟

 

- من پیشتم خانوممون اینا ( بعد با صدای بلند قهقهه می خندم ازین صمیمیت که حاصل این همه خاطرات تلخ و خوش و زیر و بم زندگی است )

 

+ بازم یاد قدیما کردی؟

 

- اره . مثل همیشه . ولی این دفعه می دونی کجا رفتم ؟؟

 

+ تولد مقداد ؟

 

- نوچ

 

+ شب اول عروسی ؟

 

- بازم نوچ

 

+ اومممم . خودت بگو

 

- روز اولین دیدن من و تو . یادته تاریخش ؟؟

 

+ اوهوم یادمه ولی ازش خوشم نمیاد

 

ـ من بی خیال باو . تو اون موقعه با الان خیلی فرق داشتی . نکنه به اون روزها حسودیت میشه ( بعد برای تو زبون دراز کردم و یه لبخند ساده روی لبام نشست )

 

+ خوب راستش اون موقع پوستم جوون بود و خوشکل موشکل بودم ولی خوب اون موقع تو هم همچی پیر نبودیا

 

ـ خوب معلومه خانوم . اون موقع بیست سالمون بیشتر نبودا ! نا سلامتی الان نوه هامون بچه دارن ها !

 

بعد با هم زدیم زیر خنده .

 

+ محمد یعنی واقعا یادته اون روزا رو ؟

 

ـ بعله خانوم خیلی خوبم یادمه .

 

+ اون روزا خیلی خوب نبودم از من چی دیدی که خوشت اومد ها ؟؟

 

ـ من که از تو خوشم نیومد ! من عاشقت شدم خانوم !

 

+ خوب چزا؟

 

- خوب کار دله دیگه . بعدشم تو اون موقع خیلی خوشکل بودی مثل الان چروکیده نشده بودی که

 

+ یعنی الان دیه دوستم نداری ؟؟

 

- دوست دارم ولی خوب نه مثل روز اول

 

چهرت درهم کشیده شد

 

به زور تکیه بر عصا پا شدی و شروع به قدم زدن سمت کلبه کردی

 

من هم پا شدم و به زور روی ویلچر نشستم و سریع خودم و بهت رسوندم و

 

با پا به پشتت ردم و توی پیرزن روی من روی ویلچر افتادی

 

+ چیه . چرا اومدی دنبالم ؟ تو که دیه دوستم نداری ؟؟

 

- من کی گفتم دوست ندارم ؟ گفتم مثل قدیما دوست ندارم

 

+ خوب چرا اومدی دنبالم ؟

 

- چون از قدیما هم بیشتر دوست دارم . بیشتر دوست دارم دختر کوچولوی هشتاد ساله ی من

 

+ خندیدی ) چرا بهم میگی دختر کوچولو . زشته به خدا

 

- زشت منم . نیگا حالا حتی نمی تونم درست راه برم . تو هم که خودت و انداختی رو من پا نمیشی حتی

 

+ اخه میدونی چیه ؟؟

 

- اهوم میدونم ولی بهت بگم من الان دندون مصنوعی دارما . یعنی موقع بوسیدنت شاید یهو ندونام بهت گیر کنه

 

+ هوع ! بی خیال

 

و من در حالی که دارم از خنده رود بر میشم صورتم و اروم میارم جلو

 

و یه بوسه البته بدون چسبیدن دندونای مصنوعی به تو

 

به پیشونی چروکیده تو میزنم

 

تا بدونی هنوز هم بعد شصت سال

 

و گذر زمان های زیاد

 

عبور از تلخی و شیرینی های زیاد

 

هنوز دوست دارم با تو باشم

 

دوست دارم دستات و بگیرم و بغلت  کنم

 

دوست دارم پیشونیت و ببوسم  و دوست دارم مسخرت کنم

 

و بعد دوباره نازت و بکشم

 

دوست دارم اذیتت کنم و کرم بریزم

 

دوست دارم سیخونک بزنم و دوست دارم

 

تو رو دوست داشته باشم

[ 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 6:51 بعد از ظهر ] [ Mohsen ]

یک :
_ آغوشت عجیب خوش آب و هواست.
_ پس بمان در آغوشم و تنفس کن این هوای خوش را... نفس بکش...
_ اما آن وقت آلوده میکند نفس هایم هوای خوش آغوشت را.
_ آغوش من اگر خوش آب و هواست به خاطر نفس های توست... نفس بکش...

دو :
در این "دو" این قدر هوای عاشقانه انباشته شده است که دیگر مجالی برای عاشقانه نوشتن نمیگذارد.
عاشقانه ی دوم در عدد سوم است. اینجا منتظرش نباش. این دو را راحت بگذار و به خواندن ات ادامه بده.

سه :
_ میخواهم بنوشمت.
_ بنوش! بنوش تا سیراب شوی...
_ می نوشم! می نوشم اما سیراب نمیشوم.تنها شرابی هستی که چنین هر چه بیشتر می نوشم ات بیشتر تشنه ترت میشوم.
_ پس چرا باز هم مینوشی؟
_ تا باز هم تشنه تر شوم تو را...

[ 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 6:51 بعد از ظهر ] [ Mohsen ]
صفحه قبل 1 ... 29 30 31 32 33 ... 39 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

کم کم یاد خواهی گرفت .. تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست .. و زنجیر کردن یک روح را اینکه .. عشق تکیه کردن نیست .. و رفاقت .. اطمینان خاطر و یاد میگیری که .. بوسه ها قرارداد نیستند کم کم یاد میگیری .باید باغ خودت را پرورش دهی .. به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی .. پای هر خداحافظی یاد میگیری که .. خیلی می ارزی ..
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 378
بازدید دیروز : 489
بازدید هفته : 1146
بازدید ماه : 2425
بازدید کل : 121335
تعداد مطالب : 457
تعداد نظرات : 69
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آگهی انجمن بهترین وبلاگ

انجمن آگهی بهترین کد قالب وبلاگ

افزایش امتیاز وبلاگ

جایزه ویژه : تبدیل وبلاگ به سایت
وبلاگSponsered By :

قالب کد وبلاگ قالب وبلاگ



پيچک

سيستم افزايش آمار هوشمند تک باکس